روزگار ابری خانه نيما

شائبه‌هايي وجود دارد كه معاونت حقوقي سازمان ميراث فرهنگي صنايع دستي و گردشگري تمامي مداراك و مستندات را به دادگاه ارائه نكرده است
برخي از كارشناسان و فعالان قديمي اين عرصه، به صاحبان املاك تاريخي مشاوره‌هايي را براي خروج خانه از ثبت ملي ارايه مي‌دهند كه به‌نظر مي‌رسد درباره خانه نيما نيز چنين اتفاقي رخ داده است
69 سال قبل نيما خانه خود را در محله تجریش، خیابان دزاشیب بنا نهاد، خانه‌اي كه خشت خشت آن هزاران خاطره از نيما به‌ يادگار دارنداما متاسفانه وراث نيما بدون توجه به ارزش معنوي خانه، آن را فروختند
پرونده متعلق به اداره كل ميراث فرهنگي استان تهران بوده است. پس از بررسی مدارك و مستندات معاونت حقوقی سازمان می تواند اظهار نظر کند، اگر حكم در مرحله بدوي باشد امكان تجديد نظر آن وجود دارد


جمله‌اي اين روزها در گوش همه دوستداران شعر و ادبيات ايران زمين مي‌پيچد، «امدادی ای رفیقان با من» اين صداي خانه نيماست كه طلب امداد براي رهايي از سودگران اين شهر ر ا دارد. چراغ خانه نيما در پنجاه و هشتمين سالگرد درگذشت او با راي ديوان عدالت اداري خاموش شد، خانه‌ متروكه‌اي كه اين روزها به سر پناهي براي معتادان و كارتن‌خواب‌ها تبديل شده است. اما باوجود متروكه شدن دوباره دوستداران نيما اميد آن داشتند كه اين خانه به‌زودي به‌همت دوستداران ميراث فرهنگي اين مرز و بوم مانند خانه زنده یاد جلال آل احمد و دکتر سیمین دانشور كه در کوچه مقابل خانه نيما واقع شده به موزه‌اي تبديل شود. اما همه اين روياها با راي ديوان عدالت اداري نقش برآب شد.
ماجراي خانه‌اي در دزاشيب
69 سال قبل نيما خانه خود را در محله تجریش، خیابان دزاشیب بنا نهاد، خانه‌اي كه خشت خشت آن هزاران خاطره از نيما به‌ يادگار دارند. خانه‌اي كه دل ميليون‌ها هنر دوست ايراني براي آن مي‌تپد اما متاسفانه وراث نيما بدون توجه به ارزش معنوي و تاريخي خانه، آن را فروختند.
مالك نيز كه از همان ابتدا روياي برج‌سازي در سر مي‌پروراند در انديشه تخريب خانه برآمد. اما از آنجايي‌كه دل دوستداران نيما تاب تخريب خانه را نداشت، دست به‌كار شدند و پرونده ثبت ملي آن را به‌ جريان انداختند. سرانجام در سال 80 با پيگيري‌هاي فراوان دكتر سيمين دانشور، خانه نيما با شماره ۴۶۰۳ در فهرست آثار ملی ایران ثبت شد.
هم‌اكنون 16 سال پس از ثبت ملي خانه، ديوان عدالت اداري باوجود مدارك و مستنداتي كه نشان مي‌دهد كه اين خانه را نيما بنا نهاد و جزو مهمي از زندگي او به‌شمار مي‌رود، راي به خروج خانه از فهرست آثار ملي داده است.
به گفته معاون سازمان ميراث فرهنگي« در رای دیوان این‌گونه آمده است که هیچ‌گونه سند ثبتی واجد ارزش قضایی در نسبتِ خانه مورد نظر با نیما وجود ندارد و با توجه به آن، حکم خروج از ثبت صادر شده است. البته ما هنوز نمی‌دانیم که آیا دیوان عدالت اداری، پرونده ثبتیِ خانه را استعلام کرده است یا خیر. این مساله‌ مهمی است که باید مشخص شود و دیوان عدالت اداری به آن پاسخ دهد. همچنين دیوان عدالت اداری تنها به شرعیات تکیه کرده تا بندهای قانونیِ سازمان میراث فرهنگی».
كارشناسي از ميراث عليه ميراث
نكته قابل توجه اينجاست كه دادگاه چگونه اسناد غيرقابل انكار را ناديده گرفته و راي به خروج خانه از ثبت ملي داده است. البته شايبه‌هايي وجود دارد كه معاونت حقوقي سازمان ميراث فرهنگي صنايع دستي و گردشگري تمامي مداراك و مستندات را به دادگاه ارائه نكرده است. رضافيضي، كارشناس مرمت به «قانون» درباره خروج خانه نيما از ثبت‌ملي مي‌گويد:« متاسفانه از سال 89 تاكنون اين مساله باب شده است كه در حوزه ميراث فرهنگي كشور، برخي كارشناسان و فعالان قديمي اين عرصه، مشاوره‌هايي را به صاحبان املاك تاريخي براي خروج خانه از ثبت ملي ارائه مي‌دهند، كه به‌نظر مي‌رسد درباره خانه نيما نيز چنين اتفاقي رخ داده است».
ميراث نابود شود، بي‌هويت مي‌شويم
فيضي در ادامه با اشاره به اينكه استدلال ديگري نيز مطرح مي‌شود، مي‌افزايد:« هنگامي‌كه بحث منافع عمومي درميان است، به‌عنوان نمونه ‌لكه‌اي در كاربري از شهر كه طبق طرح‌هاي جامع يا تفصيلي فضاي سبز درنظر گرفته شده و قرار است به پارك تبديل شود، اين منفعت عمومي را درك مي‌كنيم كه نبايد در آن بخش از شهر ساخت و ساز انجام شود؛چرا كه درك منافع عمومي را پيدا كرده‌ايم، درباره ميراث فرهنگي كشور نيز بايد به چنين دركي برسيم. اما چرا درحال حاضر چنين استدلالي در اين‌باره وجود ندارد. حال پرسش اين است، چرا قانون در اين‌گونه پرونده‌ها از ميراث فرهنگي حمايت كاملي ندارد؟
يك‌سري ارزش‌هاي تاريخي و فرهنگي در كشور وجود دارند كه بايد حفظ شوند. اگر با اين ارزش‌ها درست رفتار نشود، آن‌ها را از دست خواهيم داد. به همين دليل تمامي ما وظيفه حفظ و نگهداري از آن‌ها را برعهده داريم. اگر تمامي ارزش‌هاي جامعه را بگيريم، كشور به مكاني بي‌هويت و به كلوني تبديل مي‌شود كه هيچ وابستگي و دلبستگي به يكديگر ندارند. در اين جامعه نمي‌توانيد به رشد و تعالي دست يابيد و آن جامعه رو به اضمحلال پيش خواهد رفت. متاسفانه در پرونده خانه نيما اين مساله، بسيار مشهود بود. چندين مرتبه شنيده‌ام كه گفته‌اند، مگر چقدر اين خانه قيمت و ارزش مادي دارد؟ در واقع بحث ارزش مادي اين خانه مطرح نيست. صرف نظر از آنكه نوع معماري خانه زيبا و ارزشمند محسوب مي‌شود اما ارزش خانه به‌دليل حضور شخصيت مهم و كليدي در هنر و ادبيات است. نيما يك نقطه عطف در ادبيات ايران است و مكتب و نقطه عطف ديگري در ميراث فرهنگي كشور محسوب مي‌شود. نيما در جامعه و محيط پيرامون تاثير بزرگي داشته، به همين دليل آن خانه با تمامي اسباب و وسايلش ارزش معنوي داشته و بخشي از ميراث اين كشور به‌شمار مي‌رود».
با خانه مشاهير خود چه كرديم!
فيضي با اشاره به اينكه خانه مشاهير ادبيات دنيا حفظ و به موزه‌اي براي دوستداران ادبيات تبديل مي‌شود، بيان مي‌كند:« خانه ويكتور هوگو با تمامي وسايل و حال و هواي آن زماني كه اين نويسنده مشهور در آنجا زندگي مي‌كرده، حفظ شده است. خانه‌هاي بسياري از نويسندگان و شاعران دنيا نيز به همين شكل حفظ شده‌است، حال در ايران به‌دليل سود اقتصادي بخشي از ميراث كشور و سرانجام هويت خود را اينچنين نابود مي‌كنيم».
اطلاعات كاملي از پرونده خانه نيما نداريم
هم چنين ابراهيم شقاقي، مديركل حقوقی و املاک سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري به «قانون» درباره وضعيت خانه نيما مي‌گويد:« چهارشنبه هفته گذشته از موضوع پرونده راي دادگاه به خروج خانه نيما از ثبت ملي مطلع شديم. پرونده متعلق به اداره كل ميراث فرهنگي استان تهران بوده است. درحال حاضر اطلاعات كاملي درباره پرونده خانه نيما نداريم و از اداره ميراث فرهنگي استان تهران درخواست كرده‌ايم كه مدارك و مستندات را به ما ارائه دهند. پس با مطالعه پرونده مي‌توانيم در اين‌باره اظهار نظر داشته باشيم. اگر حكم در مرحله بدوي باشد، امكان تجديد نظر آن وجود دارد».
مستنداتي كه نشان مي‌دهد خانه متعلق به نيما يوشيج است
در سال 1328، نيما قطعه زميني را كه در اراضي انتهاي كوچه فردوسي تجريش خريده بود، ساخت و تا پايان عمر در اين خانه كوچك كه اوايل نيز از برق و آب لوله كشي محروم بود، زندگي مي كرد. در اين خانه، نيما علاوه بر همه اين محروميت‌ها، گرفتاريك مشكلِ عمده اي شده بود كه اغلب از آن شكوه مي كرد. به‌اين‌صورت كه مالكِ زمين كه آن را تفكيك كرده و به او فروخته بود، براي اين قطعه، راه خروج نگذاشته بود و هر طرف درِ خانه را مي گذاشتند، با يكي از قطعات مجاور مواجه مي شد نه با يك كوچه يا شارعِ عام. بعدها كه زنده ياد جلالِ آلِ احمد و خانمِ سيمينِ دانشور نيز در اين ناحيه زميني خريدند و خانه اي ساختند، همسايگان كمك كرده و به يك ترتيبي اين مشكل را حل كردند. در اين خانه، برخلافِ منازلِ پيشينِ نيما، اتاقِ پذيرايي و كارِ او يكجا بود و هركس پيش او مي رفت، در همان اتاق او را مي پذيرفت و در ميانِ توده اي از كتاب‌هاي گوناگون و دست نوشته هايش، با او به گپ زدن مي پرداخت (دکتر انور خامه ای ، کتاب چهار چهره، ص58).
جلال آل احمد: «بعد انشعاب از آن حزب پيش آمد و «مجله مردم» رها شد و ديگر او را نديدم تا به خانه شميران رفتند. شايد در حدودِ سال 29 و 30 كه يكي، دو بار با زنم، سراغ‌شان رفتيم. همان نزديكي هاي خانه آن ها قطعه زميني وقفي از وزارت فرهنگ گرفته بوديم و خيال داشتيم لانه اي بسازيم. راستش اگر او در آن همسايگي نبود، آن لانه ساخته نمي شد و ما خانه ي فعلي را نداشتيم. اين رفت و آمد بود و بود تا خانه ما ساخته شد و معاشرتِ همسايگان پيش آمد. محل هنوز بيابان بود و خانه ها درست از سينه خاك درآمده بودند و در چنان بيغوله اي، آشنايي غنيمتي بود؛آن هم با نيما. ... از اين به بعد ـ يعني از سال 1332 به بعد ـ كه همسايه او شده بوديم، پيرمرد را زياد مي ديدم؛ گاهي هر روز، در خانه هاي‌مان يا در راه. او كيفي بزرگ به دست داشت و به خريد مي رفت يا برمي گشت. سلام و عليكي مي‌كرديم و احوالي مي پرسيديم و من اصلا در اين فكر نبودم كه به زودي خواهد رسيد روزي كه او نباشد و تو باشي و بخواهي بنشيني خاطراتي از او گِرد بياوري. ..گاهي هم سراغ همديگر مي‌رفتيم؛ تنها يا با اهل و عيال. گاهي دردِ دلي ـ گاهي مشورتي ـ از خودش يا از زنش. ... يا در باره خانه شان كه تابستان اجاره بدهند يا نه يا در باره نوبتِ آب كه دير مي كرد و ميراب كه طمعكار بود و از اين نوع دردسرها كه در يك محله تازه ساز براي همه هست» (ارزيابي شتابزده، جلال آل‌احمد، انتشارات رواق، اسفند 1357، صفحه 38 تا 52).
«امروز اخوان (اميد) پيشِ من آمد، مجله هاي خود را آوردكه در راهِ هنر اسم دارد. از من حمايت كرده است. ... او يادداشت‌هايي كرد و رفت. ... در همين روز، من هم گرفتارِ آشپزخانه و بچه داري بودم و هم گرفتارِ مهندس شهرداري كه آمده بود. يك خانه محقر ساختم و بالاخره به زنم بخشيدم. در سرِ ديوارِ آن هنوز مرافعه است و مي خواهند درِ خانه را مسدود كنند. چهارم تير 1334» (برگزيده آثار نيما، نثر به انضمام يادداشت‌هاي روزانه، طاهباز، سیروس، یوشیج، برگزیده آثار نیما (نثر)، تهران، انتشارات بزرگمهر، 1369، چاپ اول،ص 247).
«مرافعه در سرِ ديوار خانه داريم. بناييِ حوض هم هست. وقتِ من بسيار عاطل و باطل مي‌گذرد. پنجم تير1334» (برگزيده آثار نيما نثر به انضمام يادداشت هاي روزانه، طاهباز، سیروس، یوشیج، برگزیده آثار نیما (نثر)، تهران، انتشارات بزرگمهر، 1369، چاپ اول ، ص 248)
مهدی اخوان ثالث: «... تو كوچه فردوسي كه خانه ي نيما انتهايش بود و آل احمد نيز آنجا بود، رفتم خانه اش» (گفت‌و‌گو با شاملو، دولت آبادي و اخوان ثالث ، محمد محمد‌علي، نشر قطره ، 1372 ،ص 177).
يادبود نيما يوشيج در دانشكده هنرهاي زيبا - 17 بهمن سال 47 از طرف كانون نويسندگان ايران - ماحصلِ سخناني كه آل احمد در جوابِ سوالِ حضار و دانشجويانِ مجلس گفت، چنين بود: ... در زندگيِ خصوصي، من هميشه نيما را به صورت گاندي مي ديدم. به علتِ وجودِ او بود كه من و عيالم رفتيم آن بالا، شميران و خانه دار شديم. اگر نيما آنجا زندگي نمي كرد، شايد ما هم الان آنجا نبوديم (مجله آرش ، شماره 19مهر1357 ).
سیمین دانشور:« مي دانيد نيما همسايه ما بود. اساسا ما به خاطرِ نيما و همجواري با او، اين خانه را ساختيم (يعني جلال ساخت). براي عاليه خانم، همسر نيما، سخت بود كه هر شب دورِ نيما جمع بشوند و او هم بخواهد پذيرايي كند؛ به همين دليل نيما به خانه ما مي آمد. ... من وقتي كه خانمِ نيما را با آن همه گرفتاري و درگيري مي ديدم، دلم خون مي‌شد. او ناچار بود سَحَر پا شود، غذا درست كند، براي ظهرِ نيما و خودش و شراگيم (پسرشان). توي برفِ زمستاني، قابلمه غذا در دست، از تجريش بچه را تا مدرسه سَن لويي برساند و بعد برود بانك ملي، كار و تامينِ معاش كند. عصر خريدِ خانه را بكند و بچه را از مدرسه بياورد و با وسايلِ نقليه محدودِ آن وقت ها، خود را از شهر به تجريش برساند و تازه شامِ شب فراهم كند» (هنر و ادبیات امروز (گفت و شنودی با پرویز ناتل‌خانلری و سیمین دانشور) ناصر حریری ، کتابسرای بابل، 1366 ،ص 48).
«امشب، شب جمعه به منزل آل احمد رفتم، بعد از مدت‌ها که همسایه بودیم. آل احمد خبر داد عکس رنگین مرا در پشت جلد مجله خوشه که باعث افتخارات من است، در میان ملتی که مرا با تنگدستی نگه داشت و من با خرج خودم نمردم. جمعه شب گویا ، اول خرداد 1336» (یادداشت های روزانه نیما یوشیج ، شراگیم یوشیج، تهران، مروارید، 1387، چاپ اول، ص 256).
خانه مسکونی ما در حالی که سالی سه ماه در تهران نباشیم، خانه ییلاقی است. معتضدی امشب می گفت سالی سه چهار هزار تومان، چهار اتاق ییلاقی در شمیران کرایه دارد. به دست هم نمی آید. در اواخر اردیبهشت هستیم. من که اطلاعی از این امور ندارم. شب 29 اردیبهشت 1335 (یادداشت های روزانه نیما یوشیج ، شراگیم یوشیج، تهران، مروارید، 1387، چاپ اول، ص 247).
شهریار می گوید: «آن‌قدر با هم اخت شده بودیم که اغلب هر روز همدیگر را می دیدیم تا اینکه از تهران به شمیران رفت و آنجا ساکن شد. راهمان دور شد، اما باز اغلب یکدیگر را می دیدیم. 1337» (یادداشت های روزانه نیما یوشیج ، شراگیم یوشیج، تهران، مروارید، 1387، چاپ اول، ص 336).
فریدون مشیری: «من از همان جواني با نيما كه پدرِ شعرِ نو خوانده مي شد، آشنا بودم. چندين بار به خانه اش، انتهاي جاده قديمِ شميران، كوچه فردوسي رفته بودم. (شعر شفا‌دهنده روان است و هم بيدار كننده وجدان ـ گفت‌وگو با فريدون مشيري توسط شاهرخ تويسركاني، مجله دنياي سخن ،شماره 85 ، ارديبهشت و خرداد 1378، ص 28- 22).